.

.

به وبلاگ من خوش آمدید
ایمیل مدیر :

» آذر 1397
» فروردين 1397
» مرداد 1394
» شهريور 1393
» مرداد 1393



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 59
بازدید هفته : 111
بازدید ماه : 154
بازدید کل : 36290
تعداد مطالب : 33
تعداد نظرات : 26
تعداد آنلاین : 1



RSS
دانلود بازی کلاه قرمزی با لینک مسقیم
نویسنده مسعود تاریخ ارسال جمعه 24 مرداد 1398 در ساعت 15:25

 دانلود بازی کلاه قرمزی برای کامپیوتر

 

بازی کلاه قرمزی یکی از محبوب ترین چهره های تلویزیونی کشور عزیزمان می باشد که طرفداران بسیار زیادی در همه سنین و اقشار جامعه دارد.امروز نیز ما از وب سایت طنز جالب ، برای شما بازی کلاه قرمزی Teh Run2 آخرین نسخه بازی کلاه قرمزی، که طراحی و تولید شده است، را آماده دانلود ساخته ایم. در این نسخه شخصیت‌های دیگر مجموعه کلاه قرمزی مانند فامیل دور، ببعی، پسر خاله و پسر عمه زا نیز حضور دارند و شما می‌توانید شخصیت مورد علاقه خودتان را انتخاب نمایید و ادامه بازی را با آن انجام دهید.

داستان ;بازی کلاه قرمزی نیز در محله‌های تهران می‌گذرد.شخصیت بازی نیز باید با جمع کردن سکه و آیتم‌های دیگر امتیاز خود را افزایش دهد. هر مرحله از بازی نسبت به مرحله قبلی، سخت تر می‌شود. اما با انجام “مشق روز” نیز می‌توانید امتیاز کسب کنید. در “مشق روز” باید هر روز سری به بازی بزنید و جمع کردن حروف، کلمه روز را کامل کنید. امید است توانسته باشیم رضایت شما عزیزان را جلب نماییم.

-   اسکرین شات های بازی کلاه قرمزی :

 

دانلود بازی کلاه قرمزی Teh Run2 برای کامپیوتر    دانلود بازی کلاه قرمزی Teh Run2 برای کامپیوتر

دانلود بازی کلاه قرمزی Teh Run2 برای کامپیوتر فرمت :EXE

دانلود بازی کلاه قرمزی Teh Run2 برای کامپیوتر حجم : نگران نباش خیلی کمه 

دانلود بازی کلاه قرمزی Teh Run2 برای کامپیوتر دانلود :دانلود بازی کلاه قرمزی| لینک کمکی

دانلود بازی کلاه قرمزی Teh Run2 برای کامپیوتر رمز : www.tanzj.loxblog.com

دانلود بازی کلاه قرمزی Teh Run2 برای کامپیوتر منبع :طنز جالب

 


:: برچسب‌ها: دانلود بازی کلاه قرمزی با لینک مسقیم,
.:: ::.
همیشه می‌گفت ‌" از قافله شهدا جامانده‌ام"
نویسنده مسعود تاریخ ارسال جمعه 17 فروردين 1397 در ساعت 19:24

 

خاطرات دختر شهید ترابی

فرزند شهید مدافع حرم، مرتضی ترابی کمال با

 

بیان "وجود پدرم سرشار از عشق به شهادت و

 

ارادت به حضرت زینب(س) بود" گفت: مهم‌ترین

 

دغدغه ایشان کمک به دیگران و نسبت به دفاع از

 

 

حریم اهل بیت(ع) بسیار حساس بود.

 

 

95/03/24


:: برچسب‌ها: خاطرات دختر شهید ترابی,
ادامه ی مطلب ...
.:: ::.
خاطره طنز من و راننده اتوبوس
نویسنده مسعود تاریخ ارسال پنج شنبه 6 شهريور 1393 در ساعت 19:11

ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﻃﻨﺰ “ﻣﺴﺎﻓﺮ ﺍﺗﻮﺑﻮﺱ”یکی ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺘﺎﻡ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ “ :ﺑﺎ ﺍﺗﻮﺑﻮﺱ ﺍﺯ ﯾﻪ ﺷﻬﺮ ﺩﯾﮕﻪ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻣﯿﻮﻣﺪﻡ ﯾﻪ ﺑﭽﻪ 5-6 ﺳﺎﻟﻪ ﺭﻭ ﺻﻨﺪﻟﯽ ﺟﻠﻮﯾﯽ ﺑﻐﻞ ﻣﺎﻣﺎﻧﺶ ﯾﻪ ﺷﮑﻼﺕ ﮐﺎﮐﺎﯾﻮﯾﯽ ﺭﻭ ﻫﯽ ﻣﯿﮕﺮﻑت ﻃﺮﻑ ﻣﻦ ﻫﯽ ﻣﯿﮑﺸﯿﺪ ﻃﺮﻑ ﺧﻮﺩﺵ. ﻣﻨﻢ صبر کردم ﺍﯾﻨﺪﻓﻌﻪ ﮐﻪ ﺑﭽﻪ ﺷﮑﻼﺗﻮ ﺁﻭﺭﺩ ﯾﻪ ﮔﺎﺯ ﺑﺰﺭﮒ ﺯﺩﻡ!ﺑﭽﻪ ﯾﮑﻢ ﻋﺼﺒﺎﻧﯽ ﺷﺪ ﻭﻟﯽ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺑﺎﺑﺎﺵ ﺑﻬﺶ ﯾﻪ ﺷﮑﻼﺕ ﺩﯾﮕﻪ ﺩﺍﺩﻥ.ﺧﯿﻠﯽ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺷﻌﻒ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﻫﻤﭽﯿﻦ ﺷﯿﻄﻨﺘﯽ ﮐﺮﺩﻡ.

ﯾﮑﻢ ﮐﻪ ﮔﺬﺷﺖ ﺩﯾﺪﻡ ﺗﻮ ﺷﮑﻤﻢ ﺩﺍﺭﻩ ﯾﻪ ﺍﺗﻔﺎﻗﺎﯾﯽ ﻣﯿﻮﻓﺘﻪ.ﺭﻓﺘﻢ ﺑﻪ ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﮔﻔﺘﻢ ﺁﻗﺎ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭ ﻣﻦ ﺑﺮﻡ ﺩﺳﺘﺸﻮﯾﯽ. ﺧﻼﺻﻪ ﺣﻞ ﺷﺪ. ﯾﻪ ﺭﺑﻊ ﻧﮕﺬﺷتﻪ ﺑﻮﺩ ﺑﺎﺯ ﻫﻤﻮﻥ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺍﻓﺘﺎﺩ. ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺭﻓﺘﻢ…ﺳﻮﻣﯿﻦ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﻪ ﻣﺴﺎﻓﺮﺍ چپ چپ ﻧﯿﮕﺎ ﻣﯿﮑﺮﺩﻥ. ﺍﯾﻨﺒﺎﺭ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻮﺩﻣﻮ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺷﻢ ﺩﯾﺪﻡ ﻧﻪ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﻧﻤﯿﺸﻪ ﺭﻓﺘﻢ ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﮔﻔﺖ ﺑﺮﻭ ﺑﺸﯿﻦ ﺑﺒﯿﻨﯿﻢ ﺗﻮﺍﻡ ﻣﺎﺭﻭ ﻣﺴﺨﺮﻩ ﮐﺮﺩﯼ… ﺭﻓﺘﻢ ﻧﺸﺴﺘﻢ ﺳﺮ ﺟﺎﻡ.

ﺍﺯ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺑﭽﻪ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ ﺍﯾﻦ ﺷﮑﻼﺗﻪ چی ﺑﻮﺩ؟ ﮔﻔﺖ ﺍﯾﻦ ﺑﭽﻪ ﺩﭼﺎﺭ ﯾﺒﻮﺳﺘﻪ، ﻣﺎ ﺭﻭﯼ ﺷﮑﻼﺗﺎ ﻣﺴﻬﻞ ﻣﯿﻤﺎﻟﯿﻢ ﻣﯿﺪﯾﻢ ﺑﭽﻪ ﻣﯿﺨﻮﺭﻩ!!!

ﺧﻼﺻﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﺗﻮ ﻣﺨﻤﺼﻪ ﮔﯿﺮ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ.ﺧﯿﻠﯽ ﺑﻪ ﺫﻫﻨﻢ ﻓﺸﺎﺭ ﺁﻭﺭﺩﻡ ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻮﻣﻪ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ ﺑﺎﺯﻡ ﺍﺯﯾﻦ ﺷﮑﻼﺗﺎ ﺩﺍﺭﯾﻦ؟ﮔفت ﺑﻠﻪ ﻭ یکی ﺩﺍﺩ..ﺭﻓﺘﻢ ﭘﯿﺶ ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﺎﯾﺪ ﺍﯾﻨﻮ ﺑﺨﻮﺭﯾﻦ. ﺍﻻ ﻭ ﺑﻼ ﮐﻪ ﺍﻣﮑﺎﻥ ﻧﺪﺍﺭﻩ ﺩﺳﺘﻤﻮ ﺭﺩ ﮐﻨﯿﻦ.ﺧﻼﺻﻪ ﯾﻪ ﮔﺎﺯ ﺧﻮﺭﺩﻭ ﻣﻦ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺍﻭﻣﺪﻡ ﺳﺮ ﺟﺎﻡ . ﺩﻩ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﻃﻮﻝ ﻧﮑﺸﯿﺪ ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﻣﺎﺷﯿﻨﻮ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺷﺖ!!!ﻣﻨﻢ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺍﺯ ﻧﺒﻮﻏﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺧﺮﺝ ﺩﺍﺩﻡ! ﯾﻪ ﺭﺑﻊ ﺑﻌﺪ ﺑﺎﺯ ﻣﺎﺷﯿﻨﻮ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺷﺖ!… ﺑﻌﺪ ﻣﻨﻮ ﺻﺪﺍ ﮐﺮﺩ ﺟﻠﻮ ﮔﻔﺖ ﺍﯾﻦچی ﺑﻮﺩ ﺩﺍﺩﯼ ﺑﻪ ﺧﻮﺭﺩ ﻣﻦ؟ ﮔﻔﺘﻢ ﺁﻗﺎ ﺩﺳﺘﻢ ﺑﻪ ﺩﺍﻣﻨﺖ ﻣﻨﻢ ﻫﻤﯿﻦ ﻣﺸﮑﻠﻮ ﺩﺍﺷﺘﻢ! ﮐﺎﺭ ﻫﻤﯿﻦ ﺷﮑﻼﺗﻪ ﺑﻮﺩ!ﺷﻤﺎ ﺩﺭﮐﻢ ﻧﻤﯿﮑﺮﺩﯾﻦ! ﺧﻼﺻﻪ ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﻫﺮ ﯾﻪ ﺭﺑﻊ ﻧﮕﻪ ﻣﯿﺪﺍﺷﺖ ﻣﻨﻮ ﺻﺪﺍ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﻣﯿﮕﻔﺖ ﻫﯽ ﺟﻮﻭﻥ! ﺑﯿﺎ ﺑﺮﯾﻢ!

ﻧﺘﯿﺠﻪ ﺍﺧﻼﻗﯽ : ﻭﻗﺘﯽ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺩﺭﮐﺘﻮﻥ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﻨﺪ ، ﯾﻪ ﮐﺎﺭﯼ ﮐﻨﯿﺪ ﺩﺭﮐﺘﻮﻥ ﮐﻨﻨﺪ!!!.

 

 

مركز فروش پايان نامه، پروژه و مقالات

:: برچسب‌ها: خاطره طنز من و راننده اتوبوس,
.:: ::.
آنهایی که فکر می کنند عاشقن(!!) حتما بخوانند
نویسنده مسعود تاریخ ارسال پنج شنبه 6 شهريور 1393 در ساعت 19:10

روزی روزگاری در جزیره ای دور افتاده تمام احساسها در کنار هم به خوبی و خوشی زندگی می کردند
خوشبختی. پولداری. عشق. دانائی. صبر.غم. ترس…….هر کدام به روش خویش می زیستند .تا اینکه یک روز دانائی به همه گفت: هر چه زودتر این جزیره را ترک کنید زیرا به زودی آب این جزیره را خواهد گرفت اگر بمانید غرق می شوید.
تمام احساسها با دستپاچگی قایقهای خود را از انبارهای خانه های خود بیرون آوردند وتعمیرش کردند.همه چیز از یک طوفان بزرگ شروع شدوهوا به قدری خراب شد که همه به سرعت سوار قایقها شدندوپارو زنان جزیره را ترک کردند.
در این میان عشق هم سوار قایقش بود اما به هنگام دور شدن از جزیره متوجه حیوانات جزیره شد که همگی به کنار جزیره آمده بودند و وحشت را نگه داشته بودندو نمی گذاشتند که او سوار بر قایقش شود.
عشق به سرعت برگشت و قایقش را به همه حیوانات و وحشت زندانی شده سپرد.
آنها همگی سوار شدند و دیگر جائی برای عشق نماند.!!!!!!!!!
قایق رفت و عشق تنها در جزیره ماند. جزیره هر لحظه بیشتر به زیر آب میرفت و عشق تا زیر گردن در آب فرو رفته بود.
او نمی ترسید زیرا ترس جزیره را ترک کرده بود. فریاد زد و از همه احساسها کمک خواست.
اول کسی جوابش را نداد. در همان نزدیکی قایق ثروتمندی را دید و گفت:ثروتمندی عزیز به من کمک کن.
ثروتمندی گفت: متاسفم قایقم پر از پول و شمش و طلاست و جائی برای تو نیست.
عشق رو به (غرور) کرد وگفت: مرا نجات می دهی؟
غرور پاسخ داد: هرگز تو خیسی و مرا خیس میکنی.
عشق رو به غم کرد و گفت: ای دوست عزیز مرا نجات بده
اما غم گفت: متاسفم دوست خوبم من به قدری غمگینم که یارای کمک به تو را ندارم بلکه خودم احتیاج به کمک دارم.
در این حین خوشگذرانی وبیکاری از کنار عشق گذشتند ولی عشق هرگز از آنها کمک نخواست.
از دور شهوت را دید و به او گفت: آیا به من کمک میکنی؟ شهوت پاسخ داد البته که نه!!!!!
سالها منتظر این لحظه بودم که تو بمیری یادت هست همیشه مرا تحقیر می کردی همه می گفتند تو از من برتری ، از مرگت خوشحال خواهم شد
عشق که نمی توانست نا امید باشد رو به سوی خداوند کردو گفت :خدایا مرا نجات بده
ناگهان صدائی از دور به گوشش رسید که فریاد می زد نگران نباش تو را نجات خواهم داد.
عشق به قدری آب خورده بود که نتوانست خود را روی آب نگه دارد و بیهوش شد.
پس از به هوش آمدن خود را در قایق دانائی یافت
آفتاب در آسمان پدیدارمی شد و دریا آرامتر شده بود. جزیره داشت آرام آرام از زیر هجوم آب بیرون می آمد
و تمام احساسها امتحانشان را پس داده بودند
عشق برخواست به دانائی سلام کرد واز او تشکر کرد
دانائی پاسخ سلامش را داد وگفت: من شجاعتش را نداشتم که به نجات تو بیایم شجاعت هم که قایقش از من دور بود نمی توانست برای نجات تو بیاید
تعجب می کنم تو بدون من و شجاعت چطور به نجات حیوانات و وحشت رفتی؟
همیشه میدانستم درون تو نیروئی هست که در هیچ کدام از ما نیست. تو لایق فرماندهی تمام احساسها هستی.
عشق تشکر کرد و گفت: باید بقیه را هم پیدا کنیم و به سمت جزیره برویم ولی قبل از رفتن می خواهم بدانم که چه کسی مرا نجات داد؟؟
دانائی گفت که او زمان بود.
عشق با تعجب گفت: زمان؟؟!!!!!
دانائی لبخندی زد وپاسخ داد: بله چون این فقط زمان است که می تواند بزرگی و ارزش عشق را درک کند


:: برچسب‌ها: آنهایی که فکر می کنند عاشقن(!!) حتما بخوانند,
.:: ::.
جمله های خنده دار
نویسنده مسعود تاریخ ارسال پنج شنبه 6 شهريور 1393 در ساعت 19:7

ﺍﻳﻦ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﺯﻧﺪﮔﻲ

ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﻳﻦ ﻋﻴﺒﺶ ﺍﻳﻨﻪ ﮐﻪ :
ﺍﮔﺮ ﭼﻴﺰﻱ ﺍﻡ ﺑﻠﺪ ﻧﺒﺎﺷﻲ
ﺗﺎ ﺁﺧﺮﺟﻠﺴﻪ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺸﻴﻨﻲ ....
.
.
.
ﺩﻭﺳﺘﻢ ﻣﯿﮕﻪ: ﻫﺮ ﺷﺐ ﮐﻪ ﺍﺧﺒﺎﺭ ﺷﺒﺎﻧﮕﺎﻫﯽ
ﻗﯿﻤﺖ ﺳﮑﻪ ﺭﻭ ﺍﻋﻼﻡ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﺯﻧﻢ ﻣﯿﭙﺮﻩ ﺑﺎﻻ ﻭ
ﺑﺎ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﯽ ﺩﺳﺖ ﻣﯿﺰﻧﻪ ﺑﻌﺪ ﻟﻢ ﻣﯿﺪﻩ ﺭﻭ
ﻣﺒﻞ ﻭ ﺑﺎ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻧﯿﮕﺎﻡ ﻣﯿﮑﻨﻪ ؟!؟!
ﮐﺴﯽ ﻣﯿﺪﻭﻧﻪ ﭼﺮﺍ؟
.
.
.
یکی ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺘﺎﻡ ﺗﻮ ﺷﻤﺎﻝ ﺍﻣﺸﺐ ﻣﻨﻮ ﺑﺮﺩ
ﺍﺳﺘﺨﺮ، ﺑﺎ ﯾﻪ ﺻﺤﻨﻪ ﻋﺠﯿﺐ ﺭﻭﺑﺮﻭ ﺷﺪﻡ: ﺩﯾﺪﻡ
ﺩﻣﭙﺎﯾﯿﻬﺎ ﻟﻨﮕﻪ ﻫﺎﯼ ﺭﺍﺳﺖ ﺁﺑﯽ ﺭﻧﮕﻦ، ﻟﻨﮕﻪ
ﻫﺎﯼ چپ ﺳﻔﯿﺪ! ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ ﭼﺮﺍ ﺍﯾﻨﻄﻮﺭﯾﻪ؟!
ﮔﻔﺖ: ﻭﺍﺳﻪ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ ﮐﺴﯽ ﻧﺘﻮﻧﻪ ﺩﻣﭙﺎﯾﯽ
ﺑﺪﺯﺩﻩ !!!!
(ﺍﻟﺒﺘﻪ ﻇﺎﻫﺮﺍ ﺩﻟﯿﻞ ﺍﺻﻠﯿﺶ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ ﺑﺘﻮﻧﯽ ﺭﺍﺣﺖ
چپ ﻭ ﺭﺍﺳﺖ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﻨﯽ، ﻻﺯﻡ ﻧﺒﺎﺷﻪ ﻫﻤﻪ
ﺩﻣﭙﺎﯾﯽ ﻫﺎ ﺭﻭ ﺑﮕﺮﺩﯼ ﮐﻪ ﯾﻪ ﺟﻔﺖ چپ/ﺭﺍﺳﺖ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﻨﯽ)
ﺣﺎﻻ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﭼﯿﺰﯼ نیست. ﻣﻦ ﺍﺳﺘﺨﺮﯼ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ
ﮐﻼ ﻫﻤﻪ ﯼ ﻟﻨﮕﻪ ﻫﺎﺵ ﻣﺎﻝِ ﯾﻪ ﭘﺎ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﺜﻼً
ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺑﻮﺩﯼ ﻫﺮ ﺩﻭ ﺗﺎ ﭘﺎﺗﻮ ﺗﻮﯼ ﻟﻨﮕﻪ ﯼ ﺭﺍﺳﺖ ﺑﮑﻨﯽ
.
.
.
ﺑﻌﺪ 30 ﺳﺎﻝ ﻫﻨﻮﺯ ﻧﺘﻮﻧﺴﺘﻦ ﺁﺏ ﭘﺎﺵ
ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺭﻭ ﯾﻪ ﺟﻮﺭﯼ ﺩﺭﺳﺖ ﮐﻨﻦ ﮐﻪ 5 ﺗﺎ
ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺑﻐﻠﯽ ﻭ ﻋﻘﺒﯽ ﻭ ﺟﻠﻮﯾﯽ ﺭﻭ ﺁﺏ ﭘﺎﺷﯽ
ﻧﮑﻨﻪ! ﺷﯿﺸﻪ ﭘﺎﮎ ﮐﻦ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺭﻭ ﮐﻪ ﻣﯿﺰﻧﯽ
ﺑﺎﺱ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺍﺗﻮﺑﺎﻥ ﻣﻌﺬﺭﺕ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﮐﻨﯽ
ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﺸﻪ ﮐﻪ ﺗﮑﻨﻮﻟﻮﮊﯼ ﻣﺎ ﺩﺭ ﭘﺮﺍﯾﺪ
ﻧﻬﻔﺘﻪ ﺍﺳﺖ
ﻣﻦ ﯾﻪ ﺑﺎﺭ ﺁﺏ ﭘﺎﺵ ﺭﻭ ﺯﺩﻡ ﺩﯾﺪﻡ ﺻﺪﺍﯼ ﺩﺍﺩ ﻭ
ﻫﻮﺍﺭ ﻣﯿﺎﺩ. ﯾﻪ ﻣﻮﺗﻮﺭﯼ ﺍﻭﻣﺪ ﮐﻨﺎﺭﻡ ﺳﻪ ﺗﺎ ﭘﺴﺮ
ﺑﻮﺩﻥ ﺑﯿﭽﺎﺭﻩ ﻫﺎ ﺩﻭﺵ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﻥ! ﮔﻔﺖ ﺁﻗﺎ
ﺣﺪﺍﻗﻞ ﯾﻪ ﺣﻮﻟﻪ ﺑﺪﻩ ﺻﻮﺭﺗﻤﻮﻧﻮ ﺧﺸﮏ ﮐﻨﯿﻢ
.
.
.
ﻣﺮﺩﯼ ﺗﻮ ﯾﻚ ﻓﺮﻭﺷﮕﺎﻩ ﺑﺰﺭﮒ ﺑﻪ ﯾﻪ ﺩﺧﺘﺮ ﺯﯾﺒﺎ
ﻣﯿﺮﺳﻪ ﻭ ﻣﯿﮕﻪ: ﺧﺎﻧﻢ، ﻣﻦ ﺯﻧﻤﻮ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﮔﻢ
ﻛﺮﺩﻡ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﻧﻤﯽ ﺷﯿﺪ ﺍﮔﻪ ﮐﻤﯽ ﺑﺎ ﺷﻤﺎ
ﺻﺤﺒﺖ ﻛﻨﻢ؟ ﺩﺧﺘﺮ: ﭼﺮﺍ؟!! ﻣﺮﺩ: ﭼﻮﻥ ﻫﺮ ﺑﺎﺭ
ﻛﻪ ﺑﺎ ﯾﻪ ﺯﻥ زیبا ﺻﺤﺒﺖ ﻣﯽ ﻛﻨﻢ ﺯﻧﻢ
ﯾﻬﻮ ﭘﯿﺪﺍﺵ ﻣﯽ ﺷﻪ!!
.
.
.
ﺁﺩﻡ ﺣـﺴـﺎﺏ ﻛـﺮﺩﻥ ﺑـﻌـﻀـﯿـــــﺎ
ﺧـﯿـﺎﻧـﺖ ﺑـﻪ ﻋـﺎﻟـﻢ ﺑـﺸـﺮﯾـﺘـﻪ
.
.
.
ﻃﺮﻑ ﺳﺤﺮﻱ ﻣﻴﺨﻮﺭﻩ ﻣﻴﮕﻴﺮﻩ ﻣﻴﺨﻮﺍﺑﻪ ﺗﺎ 6
ﻏﺮﻭﺏ، ﺍﻭﻥ 3-2 ﺳﺎﻋﺖ ﺗﺎ ﺍﻓﻄﺎﺭﻡ ﺩﺭﺍﺯ
ﻛﺸﻴﺪﻩ ﭼﺮﺕ ﻣﻴﺰﻧﻪ! ﺑﻌﺪ ﺍﻭﻣﺪﻩ ﺍﺳﺘﺎﺗﻮﺱ
ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻧﺰﺩﻳﻜﻲ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﻣﻴﻜﻨﻢ ﻭﻗﺘﻲ
ﺭﻭﺯﻩ ﺩﺍﺭ ﻫﺴﺘﻢ!! ﺧﻮﺏ ﻻﻣﺼﺐ ﺗﻮ ﻣﻴﺮﻱ ﺗﻮ
ﻛﻤﺎ ﺑﺴﻜﻪ ﻣﻴﺨﻮﺍﺑﻲ، ﻣﻌﻠﻮﻣﻪ ﻛﻪ ﺭﻭﺣﺖ
ﺍﻳﻨﻘﺪﺭ ﺗﻮ ﻛﺎﺋﻨﺎﺕ ﻭﻝ ﻣﻴﭽﺮﺧﻪ ﺧﺪﺍ ﺧﻮﺩﺵ ﻭﺍﺭﺩ
ﻋﻤﻞ ﻣﻴﺸﻪ !!!
.
.
.
ﺗﻮ ﭘﯿﺎﻡ ﺑﺎﺯﺭﮔﺎﻧﯽ ﻧﺸﻮﻥ ﻣﯿﺪﻩ ﭘﯿﺮﻩ ﺯﻧﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﻭ
ﺧﺴﺘﻪ ﻧﺸﺴﺘﻪ، ﺑﻌﺪ ﻧﻮﻩﺵ ﺑﻬﺶ ﺍﺱﺍﻡﺍﺱ
ﻣﯿﺪﻩ، ﺍﺯ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﺩ ﻭ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﻭ ﺧﻨﺪﻭﻥ
ﻣﯿﺸﻪ. ﺑﻌﺪ ﻣﯿﮕﻪ: ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺗﻨﻬﺎ ﻧﯿﺴﺖ.
"ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺍﻭﻝ"
ﭘﺸﺖ ﺳﺮﺵ ﺗﺒﻠﯿﻎ ﻧﺸﻮﻥ ﻣﯿﺪﻩ ﯾﺎﺭﻭ ﺗﻮﻟﺪﺷﻪ،
ﻫﻤﻪ ﺑﻬﺶ ﺍﺱﺍﻡﺍﺱ ﻣﯿﺪﻥ، ﻭﻟﯽ ﺩﺍﺭﻩ ﺍﺯ
ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﻣﯽﭘﮑﻪ! ﺑﻌﺪ ﻣﯿﮕﻪ: ﭘﯿﺎﻣﮏﻫﺎ ﺟﺎﯼ
ﺧﺎﻟﯽ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﭘﺮ ﻧﻤﯽﮐﻨﻨﺪ" .ﻭﺯﺍﺭﺕ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﻭ
ﺍﺭﺷﺎﺩ ﺍﺳﻼﻣﯽ"
ﺁﺧﻪ چی ﺑﮕﯿﻢ؟
.
.
.
ﻣﻦ ﺍﮔﻪ ﯾﻪ ﻟﺒﺎﺱ ﯾﺎ ﺷﻠﻮﺍﺭﻭ ﯾﻪ ﻫﻔﺘﻪ ﻧﭙﻮﺷﻢ
ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﻤﺎﻝ ﯾﺎ ﺩﺳﺘﮕﯿﺮﻩ
ﺗﺒﺪﯾﻠﺶ ﻣﯿﮑﻨﻪ
.
.
.
اﻳﻦ ﺁﭘﺎﺭﺗﻤﺎﻥ ﻧﺸﻴﻨﻴﻢ ﺧﻴﻠﻲ ﻋﺬﺍﺑﻪ ﻫﺎ !!
ﺭﻓﺘﻢ ﺯﯾﺮ ﺩﻭﺵ ﺩﺍﺭﻡ ﺁﻫﻨﮓ ﻣﻲ ﺧﻮﻧﻢ، ﺑﻌﺪ ﺍﺯ
ﭘﻨﺞ ﺩﻳﻘﻪ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺍﻭﻣﺪﻩ ﺩﻣﻪ ﺣﻤﻮﻡ ﻣﻲ ﮔﻪ :
ﺩﺧﺘﺮ ﻫﻤﺴﺎﻳﻪ ﺍﻭﻣﺪ ﮔﻔﺖ: ﻣﺎ ﺍﺯ ﺁﻫﻨﮕﺎﻱ
غیر مجاز ﺧﻮﺷﻤﻮﻥ ﻧﻤﻴﺎﺩ ، ﻣﺤﺴﻦ ﯾﮕﺎﻧﻪ
ﺑﺨﻮﻥ !!!
.
.
.
ﻣﺎ ﻫﻤﻮﻥ ﻧﺴﻠﯽ ﻫﺴﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻤﯿﺮﯾﻢ
ﻫﻢ، ﺑﺎﯾﺪ ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﺩﻧﯿﺎ ﺑﻪ ﻣﺎﻣﺎﻧﻤﻮﻥ ﺯﻧﮓ
ﺑﺰﻧﯿﻢ ﺑﮕﯿﻢ "ﺭﺳﯿﺪﯾﻢ!!!!!"
.
.
.
ﻣﯿﮕﻦ ﺗﻮ ﺭﻭﺯ ﻗﯿﺎﻣﺖ ﮔﻮﮔﻞ ﺑﻪ ﺣﺮﻑ ﻣﯿﺎﺩ؛
ﻫﻤﻪ ﺟﺴﺖ ﻭ ﺟﻮﻫﺎ ﻭ ﻋﮑﺴﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺳﺮﭺ ﮐﺮﺩﯼ
ﺭﻭ ﻟﻮ ﻣﯿﺪﻩ... ﺩﺭ ﺟـــــــــﺮﯾﺎﻥ ﺑﺎﺷﯿﺪ


:: برچسب‌ها: جمله های خنده دار ، جملات طنز ، جالب ,
.:: ::.
قضیه ساعت!
نویسنده مسعود تاریخ ارسال پنج شنبه 6 شهريور 1393 در ساعت 19:3

مرد جوان : ببخشید آقا میشه بگین ساعت چنده
پیرمرد : معلومه که نه
چرا آقا ... مگه چی ازتون کم میشه اگه به من ساعت رو بگین ؟؟
یه چیزایی کم میشه ...و اگه به تو ساعت رو بگم به ضررم میشه
ولی آقا آخه میشه به من بگین چه جوری؟؟
ببین اگه من به تو ساعت رو بگم مسلما تو از من تشکر میکنی و شاید فردا دوباره از من ساعت رو بپرسی نه؟؟
خوب ... آره امکان داره
امکانش هم هست که ما دو سه بار یا بیشتر باز هم همدیگه رو ملاقات کنیم و تو از من اسم و آدرسم رو هم بپرسی
خوب... آره این هم امکان داره
یه روزی شاید بیای خونه من و بگی داشتم از این دور ورا رد میشدم گفتم یه سری به شما بزنم و منم بهت تعارف کنم بیای تو تا یه چایی با هم بخوریم... و بعد این تعارف و ادبی که من به جا آوردم باعث بشه که تو دوباره بیای دیدن من و در اون زمانه که میگی به به چه چایی خوش طعمی و بپرسی که کی اونو درست کرده
آره ممکنه
بعدش من به تو میگم که دخترم چایی رو درست کرده و در اون زمان هست که باید دختر خوشگل و جوونم رو به تو معرفی کنم و تو هم از دختر من خوشت بیاد
لبخندی بر لب مرد جوان نشست
در این زمان هست که تو هی میخوای بیای و دختر منو ملاقات کنی و ازش میخوای باهات قرار بزاره و یا این که با هم برین سینما
مرد جوان از تجسم این موضوع باز هم لبخند زد
دختر من هم کم کم به تو علاقمند میشه و همیشه چشم انتظارته که بیای
و پس از ملاقات های مکرر تو هم عاشقش میشی و ازش درخواست میکنی که باهات ازدواج کنه
مرد جوان دوباره لبخند زد
یه روزی هر دو تاتون میایین پیش من و به عشقتون اعتراف میکنین و از من واسه عروسیتون اجازه میخواین
اوه بله ...حتما و تبسمی بر لبانش نشست
پیرمرد با عصبانیت به مرد جوان گفت: من هیچوقت اجازه نمیدم که دختر دسته گلم با آدمی مث تو که حتی یه ساعت مچی هم نداره ازدواج کنه... میفهمی؟؟؟؟ و با عصبانیت دور شد.

 

باحاله، نه؟؟؟؟ حالا بدو یه نظر بده ببینم!!!!


:: برچسب‌ها: مطالب طنز ، سر گرمی ،,
.:: ::.
ززززززززندگی!
نویسنده مسعود تاریخ ارسال پنج شنبه 6 شهريور 1393 در ساعت 18:59

در ابتدا


جنینی کروی شکلی

درون دایره ی درد
.

.

و بعد


زوزه و نـِـق

در ذوزنقه ی آغوش
.

.


بعد از آن


هرمهای مختلف رشد !.ا

.

.

وبعد


- به فراخور حال 

یا


در پی  ارتفاع نیازی

ویا


مثلث ِ راز

.

.


آخرِ سر هم


که به مستطیل گور می سپارندَت!ا

.

.


حالا تو هی بگو :ا

زندگی جبر است


نه هندسه.....!!!


:: برچسب‌ها: مطالب طنز ، سر گرمی ، ,
.:: ::.
نردبان ترقی
نویسنده مسعود تاریخ ارسال پنج شنبه 6 شهريور 1393 در ساعت 18:55

این نردبان ترقیه :
|-|
|-|
|-|
|-|
|-|
|-|
|-|
|-|
|-|
|-|
|-|
|-|
ازش میرن بالا نه پایین !
واسه همینه که تا حالا هیچی نشدی …


:: برچسب‌ها: نردبان ترقی,
.:: ::.
بیماری قلبی!!!!!!!!!!
نویسنده مسعود تاریخ ارسال پنج شنبه 6 شهريور 1393 در ساعت 18:53

دکتر بعد از معاینه و دیدن آزمایشات بیمار میگه: پدر جان ، شما بیماری قلبی دارین . داروهایی رو که

براتون نوشتم مصرف کنید . سعی کنید استراحت داشته باشید . به خصوص از پله بالا و پایین نرید . سه

ماه دیگه هم بیاید من ببینمتون .


    سه ماه بعد که بیمار میره پیش دکتر .دکتر دوباره آزمایشش میکنه و میگه: تبریک میگم ، وضع

قلبتون خیلی بهتره .


    طرف میگه: یعنی حالا میتونم از پله بالا و پایین برم.


    دکتره میگه: البته .


    طرف می پره هوا و میگه: خدا خیرتون بده آقای دکتر، پدرم در اومد از بسکه توی این سه ماه از

ناودون رفتم بالا و از پنجره پریدم پایین!!


:: برچسب‌ها: بیماری قلبی!!!!!!!!!!,
.:: ::.
نویسنده مسعود تاریخ ارسال چهار شنبه 5 شهريور 1393 در ساعت 20:1
جدایی نادر از سیمین
 
فیلم جدایی نادر از سیمین !! (طنز) www.taknaz.ir
 
جو                            دایی                             نادر
 
 
فیلم جدایی نادر از سیمین !! (طنز) www.taknaz.ir
 
فیلم جدایی نادر از سیمین !! (طنز) www.taknaz.ir
.:: ::.
عناوین آخرین مطالب بلاگ من


صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد


.:: Design By :